غزلیات حافظ
فال حافظ
غزل شماره ۱
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
غزل شماره ۲
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
غزل شماره ۳
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
غزل شماره ۴
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
غزل شماره ۵
دل می رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
غزل شماره ۶
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
غزل شماره ۷
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
غزل شماره ۸
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
غزل شماره ۹
رونق عهد شباب است دگر بستان را
می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را
غزل شماره ۱۰
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
غزل شماره ۱۱
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
غزل شماره ۱۲
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
غزل شماره ۱۳
می دمد صبح و کله بست سحاب
الصبوح الصبوح یا اصحاب
غزل شماره ۱۴
گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب
غزل شماره ۱۵
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
غزل شماره ۱۶
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
غزل شماره ۱۷
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
غزل شماره ۱۸
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
غزل شماره ۱۹
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
غزل شماره ۲۰
روزه یک سو شد و عید آمد و دل ها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
غزل شماره ۲۱
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
غزل شماره ۲۲
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا این جاست
غزل شماره ۲۳
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
غزل شماره ۲۴
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
غزل شماره ۲۵
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
غزل شماره ۲۶
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
غزل شماره ۲۷
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
غزل شماره ۲۸
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
غزل شماره ۲۹
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
غزل شماره ۳۰
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره گر از چار سو ببست
غزل شماره ۳۱
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
غزل شماره ۳۲
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
غزل شماره ۳۳
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
غزل شماره ۳۴
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
غزل شماره ۳۵
برو به کار خود ای واعظ این چه فریادست
مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
غزل شماره ۳۶
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
غزل شماره ۳۷
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غزل شماره ۳۸
بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
غزل شماره ۳۹
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
غزل شماره ۴۰
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
غزل شماره ۴۱
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
غزل شماره ۴۲
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
غزل شماره ۴۳
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
غزل شماره ۴۴
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
غزل شماره ۴۵
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است
غزل شماره ۴۶
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
غزل شماره ۴۷
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست
دری دگر زدن اندیشه تبه دانست
غزل شماره ۴۸
صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
غزل شماره ۴۹
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است
غزل شماره ۵۰
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است
غزل شماره ۵۱
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
غزل شماره ۵۲
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است
غزل شماره ۵۳
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
غزل شماره ۵۴
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
غزل شماره ۵۵
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
غزل شماره ۵۶
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
غزل شماره ۵۷
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست
غزل شماره ۵۸
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
غزل شماره ۵۹
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
غزل شماره ۶۰
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
غزل شماره ۶۱
صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست
غزل شماره ۶۲
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
غزل شماره ۶۳
روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست
در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست
غزل شماره ۶۴
اگر چه عرض هنر پیش یار بی ادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
غزل شماره ۶۵
خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست
ساقی کجاست گو سبب انتظار چیست
غزل شماره ۶۶
بنال بلبل اگر با منت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست
غزل شماره ۶۷
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست
غزل شماره ۶۸
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
غزل شماره ۶۹
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
غزل شماره ۷۰
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
غزل شماره ۷۱
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست
غزل شماره ۷۲
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
غزل شماره ۷۳
روشن از پرتو رویت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست
غزل شماره ۷۴
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
غزل شماره ۷۵
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
غزل شماره ۷۶
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
غزل شماره ۷۷
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
غزل شماره ۷۸
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
غزل شماره ۷۹
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
غزل شماره ۸۰
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
غزل شماره ۸۱
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
غزل شماره ۸۲
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
غزل شماره ۸۳
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت
غزل شماره ۸۴
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
غزل شماره ۸۵
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
غزل شماره ۸۶
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
غزل شماره ۸۷
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
غزل شماره ۸۸
شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
غزل شماره ۸۹
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
غزل شماره ۹۰
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
غزل شماره ۹۱
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
غزل شماره ۹۲
میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
غزل شماره ۹۳
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
غزل شماره ۹۴
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
غزل شماره ۹۵
مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت
غزل شماره ۹۶
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
غزل شماره ۹۷
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
غزل شماره ۹۸
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تو راست صلاح
غزل شماره ۹۹
دل من در هوای روی فرخ
بود آشفته همچون موی فرخ
غزل شماره ۱۰۰
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد
گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد
غزل شماره ۱۰۱
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
غزل شماره ۱۰۲
دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد باد
غزل شماره ۱۰۳
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
غزل شماره ۱۰۴
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد
غزل شماره ۱۰۵
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ور نه اندیشه این کار فراموشش باد
غزل شماره ۱۰۶
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
غزل شماره ۱۰۷
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
غزل شماره ۱۰۸
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
غزل شماره ۱۰۹
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
غزل شماره ۱۱۰
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
غزل شماره ۱۱۱
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
غزل شماره ۱۱۲
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
غزل شماره ۱۱۳
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
که تاب من به جهان طره فلانی داد
غزل شماره ۱۱۴
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
غزل شماره ۱۱۵
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
غزل شماره ۱۱۶
کسی که حسن و خط دوست در نظر دارد
محقق است که او حاصل بصر دارد
غزل شماره ۱۱۷
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
غزل شماره ۱۱۸
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد
غزل شماره ۱۱۹
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
غزل شماره ۱۲۰
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد
غزل شماره ۱۲۱
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
غزل شماره ۱۲۲
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
غزل شماره ۱۲۳
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
غزل شماره ۱۲۴
آن که از سنبل او غالیه تابی دارد
باز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
غزل شماره ۱۲۵
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
غزل شماره ۱۲۶
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
غزل شماره ۱۲۷
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
غزل شماره ۱۲۸
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
غزل شماره ۱۲۹
اگر نه باده غم دل ز یاد ما ببرد
نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
غزل شماره ۱۳۰
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد
غزل شماره ۱۳۱
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید به دور قدح اشارت کرد
غزل شماره ۱۳۲
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
غزل شماره ۱۳۳
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
غزل شماره ۱۳۴
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
غزل شماره ۱۳۵
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد
غزل شماره ۱۳۶
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
غزل شماره ۱۳۷
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
غزل شماره ۱۳۸
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
غزل شماره ۱۳۹
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
غزل شماره ۱۴۰
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
غزل شماره ۱۴۱
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
غزل شماره ۱۴۲
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
غزل شماره ۱۴۳
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
غزل شماره ۱۴۴
به سر جام جم آن گه نظر توانی کرد
که خاک میکده کحل بصر توانی کرد
غزل شماره ۱۴۵
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد
غزل شماره ۱۴۶
صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می آورد
غزل شماره ۱۴۷
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
غزل شماره ۱۴۸
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
غزل شماره ۱۴۹
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی گیرد
ز هر در می دهم پندش ولیکن در نمی گیرد
غزل شماره ۱۵۰
ساقی ار باده از این دست به جام اندازد
عارفان را همه در شرب مدام اندازد
غزل شماره ۱۵۱
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
غزل شماره ۱۵۲
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
غزل شماره ۱۵۳
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
غزل شماره ۱۵۴
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
غزل شماره ۱۵۵
اگر روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
غزل شماره ۱۵۶
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
غزل شماره ۱۵۷
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
غزل شماره ۱۵۸
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
غزل شماره ۱۵۹
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
غزل شماره ۱۶۰
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
غزل شماره ۱۶۱
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
غزل شماره ۱۶۲
خوش آمد گل وز آن خوشتر نباشد
که در دستت بجز ساغر نباشد
غزل شماره ۱۶۳
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
غزل شماره ۱۶۴
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
غزل شماره ۱۶۵
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد
غزل شماره ۱۶۶
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
غزل شماره ۱۶۷
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
غزل شماره ۱۶۸
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
غزل شماره ۱۶۹
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
غزل شماره ۱۷۰
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
غزل شماره ۱۷۱
دوش از جناب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد
غزل شماره ۱۷۲
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
غزل شماره ۱۷۳
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
غزل شماره ۱۷۴
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد
غزل شماره ۱۷۵
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
غزل شماره ۱۷۶
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
غزل شماره ۱۷۷
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
غزل شماره ۱۷۸
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
وان که این کار ندانست در انکار بماند
غزل شماره ۱۷۹
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
غزل شماره ۱۸۰
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
غزل شماره ۱۸۱
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند
که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
غزل شماره ۱۸۲
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند
غزل شماره ۱۸۳
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
غزل شماره ۱۸۴
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
غزل شماره ۱۸۵
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند
غزل شماره ۱۸۶
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
غزل شماره ۱۸۷
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
غزل شماره ۱۸۸
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
غزل شماره ۱۸۹
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
غزل شماره ۱۹۰
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
غزل شماره ۱۹۱
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
غزل شماره ۱۹۲
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند
غزل شماره ۱۹۳
در نظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
غزل شماره ۱۹۴
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
غزل شماره ۱۹۵
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
غزل شماره ۱۹۶
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
غزل شماره ۱۹۷
شاهدان گر دلبری زین سان کنند
زاهدان را رخنه در ایمان کنند
غزل شماره ۱۹۸
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گویی چنان کنند
غزل شماره ۱۹۹
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
غزل شماره ۲۰۰
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند
پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
غزل شماره ۲۰۱
شراب بی غش و ساقی خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند
غزل شماره ۲۰۲
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند
غزل شماره ۲۰۳
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
غزل شماره ۲۰۴
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
غزل شماره ۲۰۵
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
غزل شماره ۲۰۶
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود
غزل شماره ۲۰۷
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
غزل شماره ۲۰۸
خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
غزل شماره ۲۰۹
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود
ور نه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود
غزل شماره ۲۱۰
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
غزل شماره ۲۱۱
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
غزل شماره ۲۱۲
یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود
و از لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود
غزل شماره ۲۱۳
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
غزل شماره ۲۱۴
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
غزل شماره ۲۱۵
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
غزل شماره ۲۱۶
آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
غزل شماره ۲۱۷
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
غزل شماره ۲۱۸
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود
غزل شماره ۲۱۹
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود
غزل شماره ۲۲۰
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چه ها رود
غزل شماره ۲۲۱
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود
ور آشتی طلبم با سر عتاب رود
غزل شماره ۲۲۲
از سر کوی تو هر کو به ملالت برود
نرود کارش و آخر به خجالت برود
غزل شماره ۲۲۳
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
غزل شماره ۲۲۴
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود
به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
غزل شماره ۲۲۵
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
وین بحث با ثلاثه غساله می رود
غزل شماره ۲۲۶
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
غزل شماره ۲۲۷
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
غزل شماره ۲۲۸
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
غزل شماره ۲۲۹
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی دهد
غزل شماره ۲۳۰
اگر به باده مشکین دلم کشد شاید
که بوی خیر ز زهد ریا نمی آید
غزل شماره ۲۳۱
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
غزل شماره ۲۳۲
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
غزل شماره ۲۳۳
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
غزل شماره ۲۳۴
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
غزل شماره ۲۳۵
زهی خجسته زمانی که یار بازآید
به کام غمزدگان غمگسار بازآید
غزل شماره ۲۳۶
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید
غزل شماره ۲۳۷
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آید
فغان که بخت من از خواب در نمی آید
غزل شماره ۲۳۸
جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید
هلال عید در ابروی یار باید دید
غزل شماره ۲۳۹
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
غزل شماره ۲۴۰
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
وجه می می خواهم و مطرب که می گوید رسید
غزل شماره ۲۴۱
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید
غزل شماره ۲۴۲
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
غزل شماره ۲۴۳
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از یار آشنا سخن آشنا شنید
غزل شماره ۲۴۴
معاشران گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید
غزل شماره ۲۴۵
الا ای طوطی گویای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
غزل شماره ۲۴۶
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
غزل شماره ۲۴۷
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار
غزل شماره ۲۴۸
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
غزل شماره ۲۴۹
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
غزل شماره ۲۵۰
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
غزل شماره ۲۵۱
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلام فیه حتی مطلع الفجر
غزل شماره ۲۵۲
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
غزل شماره ۲۵۳
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
غزل شماره ۲۵۴
دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
غزل شماره ۲۵۵
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
غزل شماره ۲۵۶
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگویدت بپذیر
غزل شماره ۲۵۷
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
غزل شماره ۲۵۸
هزار شکر که دیدم به کام خویشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
غزل شماره ۲۵۹
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
غزل شماره ۲۶۰
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
غزل شماره ۲۶۱
درآ که در دل خسته توان درآید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز
غزل شماره ۲۶۲
حال خونین دلان که گوید باز
و از فلک خون خم که جوید باز
غزل شماره ۲۶۳
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
غزل شماره ۲۶۴
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
غزل شماره ۲۶۵
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
غزل شماره ۲۶۶
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
غزل شماره ۲۶۷
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
غزل شماره ۲۶۸
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس
غزل شماره ۲۶۹
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
غزل شماره ۲۷۰
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشیده ام که مپرس
غزل شماره ۲۷۱
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شده ام بی سر و سامان که مپرس
غزل شماره ۲۷۲
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش
غزل شماره ۲۷۳
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
غزل شماره ۲۷۴
به دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش
به بوی گل نفسی همدم صبا می باش
غزل شماره ۲۷۵
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
غزل شماره ۲۷۶
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
غزل شماره ۲۷۷
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
غزل شماره ۲۷۸
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
غزل شماره ۲۷۹
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
غزل شماره ۲۸۰
چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست تازه شد جانش
غزل شماره ۲۸۱
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
غزل شماره ۲۸۲
ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
غزل شماره ۲۸۳
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش
غزل شماره ۲۸۴
هاتفی از گوشه میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
غزل شماره ۲۸۵
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش
غزل شماره ۲۸۶
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش
و از شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
غزل شماره ۲۸۷
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوه شیرین شکرخای تو خوش
غزل شماره ۲۸۸
کنار آب و پای بید و طبع شعر و یاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش
غزل شماره ۲۸۹
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
غزل شماره ۲۹۰
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
غزل شماره ۲۹۱
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
غزل شماره ۲۹۲
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
غزل شماره ۲۹۳
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع
غزل شماره ۲۹۴
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
غزل شماره ۲۹۵
سحر به بوی گلستان دمی شدم در باغ
که تا چو بلبل بی دل کنم علاج دماغ
غزل شماره ۲۹۶
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
غزل شماره ۲۹۷
زبان خامه ندارد سر بیان فراق
وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
غزل شماره ۲۹۸
مقام امن و می بی غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق
غزل شماره ۲۹۹
اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک
از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک
غزل شماره ۳۰۰
هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
غزل شماره ۳۰۱
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می روم الله معک
غزل شماره ۳۰۲
خوش خبر باشی ای نسیم شمال
که به ما می رسد زمان وصال
غزل شماره ۳۰۳
شممت روح وداد و شمت برق وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
غزل شماره ۳۰۴
دارای جهان نصرت دین خسرو کامل
یحیی بن مظفر ملک عالم عادل
غزل شماره ۳۰۵
به وقت گل شدم از توبه شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
غزل شماره ۳۰۶
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول
رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
غزل شماره ۳۰۷
هر نکته ای که گفتم در وصف آن شمایل
هر کو شنید گفتا لله در قائل
غزل شماره ۳۰۸
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیل
سلسبیلت کرده جان و دل سبیل
غزل شماره ۳۰۹
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام
غزل شماره ۳۱۰
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
غزل شماره ۳۱۱
عاشق روی جوانی خوش نوخاسته ام
و از خدا دولت این غم به دعا خواسته ام
غزل شماره ۳۱۲
بشری اذ السلامه حلت بذی سلم
لله حمد معترف غایه النعم
غزل شماره ۳۱۳
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
غزل شماره ۳۱۴
دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم
لیکن از لطف لبت صورت جان می بستم
غزل شماره ۳۱۵
به غیر از آن که بشد دین و دانش از دستم
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم
غزل شماره ۳۱۶
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
غزل شماره ۳۱۷
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
غزل شماره ۳۱۸
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هر دم
غزل شماره ۳۱۹
سال ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
غزل شماره ۳۲۰
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم
غزل شماره ۳۲۱
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
غزل شماره ۳۲۲
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
غزل شماره ۳۲۳
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
غزل شماره ۳۲۴
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
غزل شماره ۳۲۵
گر دست دهد خاک کف پای نگارم
بر لوح بصر خط غباری بنگارم
غزل شماره ۳۲۶
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم
غزل شماره ۳۲۷
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
غزل شماره ۳۲۸
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطف ها می کنی ای خاک درت تاج سرم
غزل شماره ۳۲۹
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم
یعنی غلام شاهم و سوگند می خورم
غزل شماره ۳۳۰
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
غزل شماره ۳۳۱
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم
غزل شماره ۳۳۲
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
غزل شماره ۳۳۳
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
غزل شماره ۳۳۴
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم
چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم
غزل شماره ۳۳۵
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
غزل شماره ۳۳۶
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
غزل شماره ۳۳۷
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم
چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غزل شماره ۳۳۸
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
غزل شماره ۳۳۹
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید به سوی روزن چشم
غزل شماره ۳۴۰
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم
غزل شماره ۳۴۱
گر من از سرزنش مدعیان اندیشم
شیوه مستی و رندی نرود از پیشم
غزل شماره ۳۴۲
حجاب چهره جان می شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
غزل شماره ۳۴۳
چل سال بیش رفت که من لاف می زنم
کز چاکران پیر مغان کمترین منم
غزل شماره ۳۴۴
عمریست تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
غزل شماره ۳۴۵
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
غزل شماره ۳۴۶
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
غزل شماره ۳۴۷
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
غزل شماره ۳۴۸
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دل خویش به دریا فکنم
غزل شماره ۳۴۹
دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
غزل شماره ۳۵۰
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می رسد چه چاره کنم
غزل شماره ۳۵۱
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل می زنم این کار کی کنم
غزل شماره ۳۵۲
روزگاری شد که در میخانه خدمت می کنم
در لباس فقر کار اهل دولت می کنم
غزل شماره ۳۵۳
چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
غزل شماره ۳۵۴
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن
مقدمش یا رب مبارک باد بر سرو و سمن
غزل شماره ۳۵۵
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن
تا ببینم که سرانجام چه خواهد بودن
غزل شماره ۳۵۶
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
غزل شماره ۳۵۷
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
غزل شماره ۳۵۸
ای روی ماه منظر تو نوبهار حسن
خال و خط تو مرکز حسن و مدار حسن
غزل شماره ۳۵۹
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
غزل شماره ۳۶۰
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
غزل شماره ۳۶۱
ز در درآ و شبستان ما منور کن
هوای مجلس روحانیان معطر کن
غزل شماره ۳۶۲
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن
غزل شماره ۳۶۳
کرشمه ای کن و بازار ساحری بشکن
به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن
غزل شماره ۳۶۴
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
غزل شماره ۳۶۵
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
غزل شماره ۳۶۶
نکته ای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین
عقل و جان را بسته زنجیر آن گیسو ببین
غزل شماره ۳۶۷
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین
غزل شماره ۳۶۸
می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این
بر در میکده می کن گذری بهتر از این
غزل شماره ۳۶۹
به جان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او
غزل شماره ۳۷۰
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو
غزل شماره ۳۷۱
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
غزل شماره ۳۷۲
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو
غزل شماره ۳۷۳
ای خونبهای نافه چین خاک راه تو
خورشید سایه پرور طرف کلاه تو
غزل شماره ۳۷۴
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینت تاج و نگین از گوهر والای تو
غزل شماره ۳۷۵
تاب بنفشه می دهد طره مشک سای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو
غزل شماره ۳۷۶
مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
غزل شماره ۳۷۷
خط عذار یار که بگرفت ماه از او
خوش حلقه ایست لیک به در نیست راه از او
غزل شماره ۳۷۸
گلبن عیش می دمد ساقی گلعذار کو
باد بهار می وزد باده خوشگوار کو
غزل شماره ۳۷۹
ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
غزل شماره ۳۸۰
خنک نسیم معنبر شمامه ای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
غزل شماره ۳۸۱
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله
غزل شماره ۳۸۲
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
غزل شماره ۳۸۳
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
غزل شماره ۳۸۴
من ترک عشق شاهد و ساغر نمی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمی کنم
غزل شماره ۳۸۵
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
غزل شماره ۳۸۶
حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
غزل شماره ۳۸۷
گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم
غزل شماره ۳۸۸
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
غزل شماره ۳۸۹
غم زمانه که هیچش کران نمی بینم
دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
غزل شماره ۳۹۰
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
غزل شماره ۳۹۱
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
غزل شماره ۳۹۲
آن که پامال جفا کرد چو خاک راهم
خاک می بوسم و عذر قدمش می خواهم
غزل شماره ۳۹۳
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم
از بخت شکر دارم و از روزگار هم
غزل شماره ۳۹۴
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
غزل شماره ۳۹۵
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و همنفس جام باده ایم
غزل شماره ۳۹۶
عمریست تا به راه غمت رو نهاده ایم
روی و ریای خلق به یک سو نهاده ایم
غزل شماره ۳۹۷
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم
غزل شماره ۳۹۸
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم
که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
غزل شماره ۳۹۹
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
غزل شماره ۴۰۰
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم
غزل شماره ۴۰۱
صلاح از ما چه می جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم
غزل شماره ۴۰۲
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
غزل شماره ۴۰۳
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعه ای همه محتاج این دریم
غزل شماره ۴۰۴
خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
غزل شماره ۴۰۵
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
غزل شماره ۴۰۶
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم
غزل شماره ۴۰۷
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم
غزل شماره ۴۰۸
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
غزل شماره ۴۰۹
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
غزل شماره ۴۱۰
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم
غزل شماره ۴۱۱
بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم
غزل شماره ۴۱۲
گر چه ما بندگان پادشهیم
پادشاهان ملک صبحگهیم
غزل شماره ۴۱۳
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان
غزل شماره ۴۱۴
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
غزل شماره ۴۱۵
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان
غزل شماره ۴۱۶
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان
غزل شماره ۴۱۷
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان
غزل شماره ۴۱۸
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
غزل شماره ۴۱۹
بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن
به شادی رخ گل بیخ غم ز دل برکن
غزل شماره ۴۲۰
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
غزل شماره ۴۲۱
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
غزل شماره ۴۲۲
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
غزل شماره ۴۲۳
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده
خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده
غزل شماره ۴۲۴
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای
غزل شماره ۴۲۵
دامن کشان همی شد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده
غزل شماره ۴۲۶
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
غزل شماره ۴۲۷
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه
مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
غزل شماره ۴۲۸
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه
غزل شماره ۴۲۹
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
غزل شماره ۴۳۰
به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می
علاج کی کنمت آخرالدواء الکی
غزل شماره ۴۳۱
لبش می بوسم و در می کشم می
به آب زندگانی برده ام پی
غزل شماره ۴۳۲
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
غزل شماره ۴۳۳
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایه ای بر آفتاب انداختی
غزل شماره ۴۳۴
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه برو که رستی از نیستی و هستی
غزل شماره ۴۳۵
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
غزل شماره ۴۳۶
آن غالیه خط گر سوی ما نامه نوشتی
گردون ورق هستی ما درننوشتی
غزل شماره ۴۳۷
ای قصه بهشت ز کویت حکایتی
شرح جمال حور ز رویت روایتی
غزل شماره ۴۳۸
سبت سلمی بصدغیها فوادی
و روحی کل یوم لی ینادی
غزل شماره ۴۳۹
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی
غزل شماره ۴۴۰
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
غزل شماره ۴۴۱
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
غزل شماره ۴۴۲
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
غزل شماره ۴۴۳
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
غزل شماره ۴۴۴
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری
غزل شماره ۴۴۵
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
غزل شماره ۴۴۶
صبا تو نکهت آن زلف مشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
غزل شماره ۴۴۷
بیا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
غزل شماره ۴۴۸
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
غزل شماره ۴۴۹
ای که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
غزل شماره ۴۵۰
روزگاریست که ما را نگران می داری
مخلصان را نه به وضع دگران می داری
غزل شماره ۴۵۱
خوش کرد یاوری فلکت روز داوری
تا شکر چون کنی و چه شکرانه آوری
غزل شماره ۴۵۲
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
غزل شماره ۴۵۳
ای که دایم به خویش مغروری
گر تو را عشق نیست معذوری
غزل شماره ۴۵۴
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
غزل شماره ۴۵۵
عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی
ای پسر جام می ام ده که به پیری برسی
غزل شماره ۴۵۶
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
غزل شماره ۴۵۷
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی قرار من باشی
غزل شماره ۴۵۸
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
غزل شماره ۴۵۹
زین خوش رقم که بر گل رخسار می کشی
خط بر صحیفه گل و گلزار می کشی
غزل شماره ۴۶۰
سلیمی منذ حلت بالعراق
الاقی من نواها ما الاقی
غزل شماره ۴۶۱
کتبت قصه شوقی و مدمعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
غزل شماره ۴۶۲
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی
غزل شماره ۴۶۳
سلام الله ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی
غزل شماره ۴۶۴
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زان که نبود این هر دو را زوالی
غزل شماره ۴۶۵
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی
غزل شماره ۴۶۶
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی
غزل شماره ۴۶۷
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
غزل شماره ۴۶۸
که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی
که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
غزل شماره ۴۶۹
انت روائح رند الحمی و زاد غرامی
فدای خاک در دوست باد جان گرامی
غزل شماره ۴۷۰
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
غزل شماره ۴۷۱
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی
غزل شماره ۴۷۲
احمد الله علی معدله السلطان
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
غزل شماره ۴۷۳
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
غزل شماره ۴۷۴
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی
غزل شماره ۴۷۵
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
غزل شماره ۴۷۶
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
غزل شماره ۴۷۷
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
غزل شماره ۴۷۸
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی
غزل شماره ۴۷۹
صبح است و ژاله می چکد از ابر بهمنی
برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
غزل شماره ۴۸۰
ای که در کشتن ما هیچ مدارا نکنی
سود و سرمایه بسوزی و محابا نکنی
غزل شماره ۴۸۱
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
غزل شماره ۴۸۲
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنی
اسباب جمع داری و کاری نمی کنی
غزل شماره ۴۸۳
سحرگه ره روی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
غزل شماره ۴۸۴
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی
غزل شماره ۴۸۵
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
غزل شماره ۴۸۶
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی
غزل شماره ۴۸۷
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
غزل شماره ۴۸۸
سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی
گفت بازآی که دیرینه این درگاهی
غزل شماره ۴۸۹
ای در رخ تو پیدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی
غزل شماره ۴۹۰
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
غزل شماره ۴۹۱
به چشم کرده ام ابروی ماه سیمایی
خیال سبزخطی نقش بسته ام جایی
غزل شماره ۴۹۲
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
غزل شماره ۴۹۳
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
غزل شماره ۴۹۴
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی
غزل شماره ۴۹۵
می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می گویی